سال من و تو...

   یک سال گذشت...سالی که هنوز هم نمی فهمم چطور گذشت!یک روز پیش از تولدم،بهترین هدیه ام را از تو گرفتم...هدیه ای پنهان در یک خانه ی یخی...

   یک سال از روزی که پیمان بستیم می گذرد...از روزی که پر احساس ترین آهنگ دنیا را به من بخشیدی...روزی که قطارت شدم...و چشمانم پنجره های قطار...

   یک سال گذشت از شروع من و تو...از آغاز پرواز پرنده ی جوان...و آغاز پایان همه ی "آنها"...همان آنهایی که یک سال تمام،بی وقفه سعی کردند برای عذاب دادن من و تو...همان آنهایی که تورا از من...و مرا از تو باز می دارند...اما نمی فهمند نظم آسمان شب چگونه به هم می ریزد...اگر ماهش را چه پیدا و چه پنهان...نداشته باشد...آنها نمی فهمند که بدون آسمان،باران نمی بارد...نمی فهمند آدم برفی در هر جای زمین که باشد آب می شود...مگر در دستان سرد من...

   سن و سالی ندارد رابطه ی ما...یک ساله است!اما سالی پربار تر از تمام سال های زندگی ام...سالی سرشار از لحظات خوب...و گاه گاه تلخ...سالی که همدم و همدست و هم غصه و هم نفس و دوست و آشناترینم را یک باره به من بخشید...

   پذیرفته ام اکنون پیمانت را...مدت هاست جرئتی که از من می خواستی را به این رابطه بخشیده ام...و مدت هاست خوانده ای از چشمانم،هر آنچه را که طلب می کردم...مدت هاست من و تو با هم...با خدا...سه نفر شده ایم!و خدا چه خوب از این خانه ی یخی در برابر داغ ترین شعله های جهان محافظت می کند...

   اکنون تنها می خواهم تا انتهای ابدیت،در این خانه ی یخی آرام گیریم...من و تو...باهم...

 

 

تو هرجایی که باشی،خونه اونجاست

بذار یک لحظه این رویای من شه

برای دیدنت سقفی ندارم

بذار این چندتا دیوارم نباشه

توی این خونه یک آرامشی هست

که من حس می کنم با هردومونه...

همونی که شب از هرجای دنیا

منو می تونه برگردونه خونه...

من از این خونه هرجایی که میرم

نمی تونم تو رو یادم نیارم

چقد خوبه دلت آشوبه بی من!

من این دلشوره ها رو دوست دارم...

 



نظرات شما عزیزان:

حمید
ساعت14:15---28 آذر 1392
سلام چه خبر؟یه سری به ما بزن خوشحال میشم
پاسخ:چه خبر؟؟؟!!!!


Batgirl
ساعت21:12---27 آبان 1392
من نمیدونم تو با این زندگیه یکنواخت و مزخرفت

که دست کمی از زندگیه مزخرف تر خودم نداره

این ادمارواز کجا میاری؟؟؟

نه خداییا؟؟؟

چرا من از این موجودات ندارم تو زندگیم؟؟؟

ینی من خودمو کشتم حدس بزنم این بابا کیه به نتیجه ای نرسیدم!

نکنه مثل من توهم میزنی؟؟؟

عاغا اصن میدونی چیه؟؟؟

از این به بعد منم برا مانی و ادوارد و دیمن و دین و دانته از این متن احساسیا مینویسم بعد میزارم تو وبم بعد همتون فک میکنین وای خوش به حال بتی چقدر همدم داره تو زندگیش!!!

عیش مردشور

حسودیم شد!
پاسخ:ها ها ها!نخیر کاملا هم حقیقیه!


عروس دایی
ساعت19:34---20 آبان 1392
دددددددددددس جیییییییییییییغ هووووووووووووورا
پاسخ:ددددددددددددس...!!!


عروس دایی
ساعت20:40---19 آبان 1392
27 ابان
پاسخ:اِ...آبانی؟!ایول دمت گرم...به سلامتی همه آبانیا!


عروس دایی
ساعت15:14---19 آبان 1392
تولد تولد تولدت مباااااااااارک عزیزم
پاسخ:مرسی...تولد تو کیه؟


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : جمعه 18 آبان 1392 | 19:0 | نویسنده : roshanak |
.: Weblog Themes By VatanSkin :.